گاهی زمین خشک و کویری، اما زیبا و آرام تایباد گل میدهد؛ گلهایی زیبا و چندرنگ که رنگ هر گلبرگش زیر آفتاب کویر میدرخشد. هنرمند این گفتگو فرزند همان کویر است. شاعر، خطاط و اهل موسیقی. شیفته غزل حافظ و فریفته زبان فاخر فردوسی و البته مسحور منطقالطیر عطار است. از شاعری که بگذریم، باید نظری به موسیقی او بیندازیم.
زوزه بادهای صدوبیستروزه سیستان برای او همآهنگی دف و دوتار را تداعی میکنند. خطاطی هم در رگ و ریشه و اصالتش جاخوش کرده است. فاروق تیموریان ساکن محله کارخانه قند آبکوه(جانبازان)، دستی هم بر آتش ورزشهای رزمی دارد و به همیندلیل خودش را «شاعر مبارز» معرفی میکند.
«عشوههای قرن هفتم» کتاب شعر اوست که در سال۱۳۹۴ به چاپ رسیده است. دو کتاب شعر مشترک هم با شاعران تایبادی دارد به نامهای «دفتر شعر تایباد» که در سال۱۳۸۸ به چاپ رسیده و کتاب «غزل آمد عوضم کرد، غزل میگویم» در دست چاپ است.
شاعری در دهه ۶۰
فاروق تیموریان ۴۳سال پیش در تایباد به دنیا آمد. هنر را با خطاطی از همان کودکی شروع کرده و بعد هم سراغ نوازندگی و شاعری رفته است. البته حالا شعر برای او بیش از هر فعالیتی پررنگ است. کتابها، بهویژه دیوان اشعار شاعران نامدار، او را از کودکی به شعر و شاعری سوق میدهند.
او با یادآوری خاطرات آن دوران میگوید: از همان کودکی با کتاب و کتابخوانی انس و الفت داشتم. اولینبار کتاب غزلیات حافظ را در دست پدربزرگم دیدم. پدرم هم علاقه ویژهای به حافظ داشت و بدون تبحر در موسیقی، غزلهایش را در دستگاههای موسیقی ایرانی میخواند. بزرگشدن در این فضا باعث شد به شعر و شاعری علاقهمند شوم. برنامههای تلویزیونی دهه۶۰ و سرودهایی مثل «باز هم مرغ سحر» تأثیر خودشان را گذاشتند و علاقهام به سرودن شعر بیشتر شد.
اشعار دفتر تایباد
پانزدهساله است که اولین شعرش را در قالب مثنوی میسراید. به گفته او مثنوی نزدیکترین قالب به شعر آزاد است، اما غزل برایش دنیای دیگری است. به یاد دارد اولین سرودهاش را به پدربزرگ نشان داده است و او هم بعداز چند لحظه سکوت از فاروق خواسته تا به کتابخانهاش سر بزند و کتاب بیشتری بخواند. او میگوید: لابهلای کتابهای شعر پدربزرگ چشمم به «منطقالطیر» عطار نیشابوری افتاد. برداشتم و مشتاقانه خواندم.
سال۱۳۷۷ برای او و سایر شاعران و اهل قلم تایباد، دورانی بهیادماندنی است. انجمن «اهل قلم تایباد» با حضور آنها شکل گرفت و کمک زیادی به پیشرفتشان کرد. او درباره آن دوران بهیادماندنی میگوید: انجمن زیرنظر استادان دانشگاه بود؛ استادانی همچون محمدناصر مودودی، استاد ادبیات دانشگاه آزاد تربت جام. انجمن فضای خوبی برای خواندن اشعار و نقدشان بود. این نقدها در شعرهای بعدی به کارمان میآمد. «دیباچه افکار پراکنده من» اولین دفتر شعرم، که یادگار آن سالهاست.
شور غزل و مرثیه مرگ دوست
شروع دوران طلایی فعالیتهای ادبی فاروق از سال۱۳۸۴ است. درست زمانیکه راهی تهران میشود تا تجربههای جدید در حوزه شعر و موسیقی به دست آورد. آشناییاش با غزل امروز آنجا اتفاق میافتد؛ «در انجمنهای شعر تهران بود که با غزلهای سیدحسین حسینی و غزل امروز آشنا شدم. با این سبک شعری ارتباط گرفتم و زبان شعریام تغییر کرد. تا آن زمان تعریفم از شعر همان تعریف رودکی بود؛ یعنی شعر کلامی است موزون و مقفا. ولی بعد شعر برایم حرمت احساس بر روی خط زمان شد که میتوانست منظوم باشد یا وزن درونی داشته باشد.»
پنجسال بعد، یکی از دوستان نزدیکش براثر حادثه فوت میکند و تهران برای فاروق میشود قفس. تحمل ماندن ندارد و به تایباد برمیگردد. دوباره قصد رفتن به تهران دارد، اما با ازدواج در تایباد ماندگار میشود. همسرش پرستار است و آن زمان در بیمارستان تایباد دوره پرستاریاش را میگذرانده است. دوسالی هم در تایباد زندگی میکنند و بعد هم به مشهد میآیند.
دفنوازی با سینی چایی!
ورود فاروق به دنیای موسیقی از آن زمانی است که دف را بر دیوار خانه داییاش میبیند؛ سازی که حس کنجکاویاش را بر میانگیزد و او را در این مسیر قرار میدهد.
مثل مجسمهسازی که مجسمه میسازد و عاشق دستساخته خودش میشود؛ غزل هم برای من همینطور است
او میگوید: ساز اصلی تایبادیها دوتار است و در هر خانهای هم پیدا میشود، اما این دف بود که حس کنجکاویام را برانگیخت. دو سال زمان نیاز داشتم تا بدون استاد نواختنش را شروع کنم. در این دوسال مثل عاشقی بودم که معشوقهاش را به نظاره نشسته است. میدانستم عاشق دف هستم، اما اجازه نداشتم به آن دست بزنم.
حسینعلی رسولی دایی فاروق نمیگذارد تا او دفی را که به دیوار خانهاش آویخته است، بردارد و بزند. فاروق، اما این را مانع تمریناتش نمیبیند و آنچه را با دیدن آموخته است، روی سینی آشپزخانه اجرا میکند.
با یادآوری آن خاطرات لبخند به لبش مینشیند و میگوید: دف نداشتم؛ چون پدربزرگ و پدرم مخالف ساززدن ما بودند. دوتار و دف برایشان ساز سنتی بود، اما دوست نداشتند ما سراغ نوازندگی برویم. برای همین مخفیانه و به دور از چشم آنها با سینی آشپزخانه حرکات دست دایی را تمرین میکردم. دوازدهساله بودم که دفش را برداشتم و مثل هنرجویی که چهار ترم گذرانده است، نواختن را شروع کردم. از پانزدهسالگی هم به دور از چشم خانواده با گروههای مختلف اجرا داشتم.
کُردینوازی همراه استاد کامکار
فاروق خاطرهای هم از بیژن کامکار، استاد بنام و معروف دفنواز دارد و میگوید: زمانی که تهران بودم، فرصتی پیش آمد که در محضر استاد کامکار دف بزنم. وقتی نواختن تمام شد، از من پرسیدند «اصالتا کُردی؟» گفتم «نه اهل تایباد و فارس هستم.» بعد گفتند «مثل ما کُردها دف میزنی.» و با خنده جواب دادم «این شیوه را از کُردها دزدیدهام.» بعد به من گفت «خیلی هم خوب! ما دوست داریم دفزدن را از ما بدزدند.»
فاروق همان سال با گروه «عندلیبان خوشنواز تایباد» در اولین دوره جشنواره موسیقی ملی جوان مقام سوم کشوری را به دست میآورد. او هنوز با گروه «دل شیدا» به سرپرستی حسین سلامی و دو گروه دیگر در مشهد همکاری میکند، اما از سال۸۹ به بعد دیگر در هیچ جشنواره موسیقی حضور نداشته است. میگوید: استاد حسین سلامی در این سالها همیشه یار و یاور من بودند و خوشحالم که در گروه دل شیدا کنارشان مینوازم و همکاری دارم.
اینبار هنرهای رزمی
فاروق ۹ سال داشته که سراغ ورزش میرود. عموهایش تکواندوکار بودند و او شیفته ورزشهای رزمی شده است. ورزش برای او مساوی است با آرامش، گاهی حتی بیشتر از موسیقی و شعر. برای خیلی از دوستان و نزدیکانش سؤال پیش میآید که چطور یک شاعر میتواند ورزشکار باشد، آن هم مربی رشتههایی همچون کونگفو و دفاع شخصی؛ کسی که دان۴ این رشتهها را دارد و سطح دو مربیگری را گرفته است!
پاسخش برای این سؤال شنیدنی است. او میگوید: همیشه از من میپرسند شکستن اجسام سخت، چطور از یک شاعر بر میآید؟ پاسخم این است که ورزش رزمی هنر است. همانطورکه هنرمند اثری را خلق میکند، در ورزش رزمی هم ورزشکار بدن و روح خود را میسازد و هنر تسلط بر خویشتن را یاد میگیرد. ورزشکار رزمی توانایی زیادی در دفاع و حمله دارد، اما اگر با کسی به اختلاف خورد، باید هنر تسلط بر خویشتن را داشته باشد و این یعنی همان هنر مبارزه.
البته ورزش رزمی به شاعری او هم بیربط نیست. فاروق دوست دارد او را بهعنوان «شاعر مبارز» بشناسند. علیرغم توانایی در هنر رزمی، علاقهای به ورود در میدان مبارزه ندارد و در مسابقات هم شرکت نمیکند.
او میگوید: ذهن و بدنم زمان تمرین آنقدر با هم یکی میشود که به آرامش کامل میرسم و به هیچچیز فکر نمیکنم. هیچ اتفاقی هم نمیتواند تمرین یا آموزشم را مختل کند.
خوشنویسی حتی روی کاغذهای باطله
روی دفهایش اشعاری خطاطی شده که کار خود اوست. خطاطی هنری است که به همه فعالیتهایش پیشدستی دارد. از وقتی که حروف را شناخته و خواندن و نوشتن را فرا گرفته است، یکسره خطاطی میکند.
او درباره این هنرش میگوید: از همان هفتسالگی کاغذ سفیدی نبود که از دست من درامان باشد. روی دستمال، دیوار و خردهکاغذهای باطله مینوشتم. پدربزرگم خط خوبی داشت و فکر میکنم هنر خوشنویسی ارثی است، هرچند این روزها کمتر سراغش میروم. اولین درآمد سالهای نوجوانیام از همین خطاطی بود. مغازهای در تایباد گرفتم و شروع به تابلونویسی کردم. مدرک عالی خوشنویسی را هم گرفتهام، اما تمریناتم در سالهای اخیر خیلی کم شده است.
التفات به هنرمندان خراسانی
سرزمین خراسان در طول تاریخ، اهل قلم و شاعر کم نداشته و ندارد، از خیام، عطار، مولانا و حکیم ابوالقاسم فردوسی گرفته تا شاعران امروزی، ولی نتوانسته هنرمندانش را اینجا نگه دارد.
فاروق این را میگوید و ادامه میدهد: اگر مسئولان فرهنگی کشور و شهرمان، دلشان برای هنر این مرزو بوم میتپد، باید بیش از این به هنرمندان التفات داشته باشند. آنها دوست دارند دیده شوند و این میسر نیست مگر با همکاری مسئولان. هنرمند نباید در گمنامی زندگی کند. هنرمندان بزرگی را در خراسان میشناسم که توانایی پرداخت قبض آب و برق منزلشان را هم ندارند، اما در هنرشان درجهیک هستند و این شرایط برایشان پیش آمده، چون فرصت دیدهشدن پیدا نکردهاند.
سبک شعری شما چیست؟
غزل. البته دوبیتی و رباعی هم دارم. قالب غزل را بینهایت دوست دارم. کتاب شعری که در دست چاپ دارم به نام یکی از بیتهای غزلیات خودم است، با این مضمون «غزل آمد عوضم کرد، غزل میگویم». درست مثل مجسمهسازی که مجسمه میسازد، بعد خودش عاشق مجسمه دستساخته خودش میشود. غزل برای من همینطور است، دلم را به غزل میبازم.
ذهن و بدنم زمان تمرین آنقدر با هم یکی میشود که به آرامش کامل میرسم و به هیچچیز فکر نمیکنم
مضمون اشعار شما چیست؟
غزلهایم معمولا با مضمون عاشقانه شروع میشوند و ابیاتی با حس و حال اجتماعی در دلش دارد. مثل این ابیات: بی تو با حوصله خیس خیابان چه کنم/ بعد از این حادثه با نمنم باران چه کنم/ بی تو لعنت به خیابان به جوانی به غروب/ بی تو با مشهد پر کوچه و میلان چه کنم... این ابیات عاشقانه است و دارم از داستان فراق میگویم؛ اما در میانه راه گریزی هم به مشکلات اجتماعی میزنم. یا مثلا در ادامه همین شعر میگویم: من نمودار غمم سیر صعودی دارد/ مثل بیکاری امروزِ جوانان، چه کنم. البته در چند سال اخیر شیفته اشعار فردوسی شدهام.
تخلص شما با نام «شاعر شب» از کجا میآید؟
علت این نامگذاری آنجاست که بیشتر شعرهایم را از نیمه شب تا اول بامداد میسرایم؛ برای همین این تخلص را انتخاب کردم. ابیاتی با این تخلص دارم مثل: «شاعرم شاعر شب درد غزل میگویم»، اما مثل حافظ در همه غزلیاتم از آن استفاده نمیکنم.
چرا نام «عشوههای قرن هفتم» را برای کتابتان انتخاب کردید؟
قرن هفتم و هشتم، قرنهای طلایی و پرباری برای ادبیات ایران است. سعدی، حافظ، عبید زاکانی در این قرون زیستهاند. من وامدار بسیاری از این شعرا هستم. غزلی هم در این کتاب دارم که همنام کتاب «عشوههای قرن هفتم» است.
* این گزارش شنبه ۲۱ مهرماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۷۵ شهرآرامحله منطقه ۱ و ۲ چاپ شده است.